موقع شناسايي، ترکش به گلويش خورد. تا 3 ماه هيچ صدايي ازش شنيده نمي شد. براي فهميدن حرف هايش لب خواني مي کرديم. توي اين مدت، هر بار حالش را پرسيدم، با ايما و اشاره مي گفت: خوبم، خوبِ خوب !
........
مسئول اکيپ شناسايي بود. وقتي از شناسايي برگشت، گفت: بچّه ها امشب يه اتفاقي عجيب افتاد. وارد ميدان که شدم، به معبر عراقي ها خوردم؛ پشت بندش خودشون هم سر رسيدند. اون قدر بهم نزديک بودن که هيچ کاري نمي تونستم بکنم؛ روي زمين خوابيدم و «وجعلنا» خواندم.اونها هم بدون اينکه منو ببينند، رفتند
سلام
خيلي وقته سياسي نمي نويسم ، البته اگر سياسيت رو با ادبيات امام خميني و امام خامنه اي معني کنيم توي دو تا جريان داخلي خلاصه نميشه و يه ديد اسرتژيک جهاني هست ، ان شاءالله همه ما بتونيم با اون ادبيات سياسي بنويسيم .
مشکلات کار رو همه ما تقريبا مي دونيم ، اما هر کدوم از ما براي اين مشکلات راهي به ذهن مون مي رسه ، بعشي رو مي تونيم خودمون انجام بديم ، بعضي اش رو نه ، بهتره توي وبلاگ هامون و جوامع مجازي راه هايي که به ذهن مون مي رسه رو مطرح کنيم ، نکاتي که به نظر مون مبهم هست رو روشن کنيم ، اينطوري به هم سنگر هامون کمک ميکنيم از ايده هاي اونا هم مي تونيم استفاده کنيم .
حرف زياده اما اميدوارم از اين به بعد توي وبلاگتون بيشتر از گله از اشکالات راهکار هايي براي حل شون ببينم .
موفق و پيروز باشيد
التماس دعاي فرج
به به سلام آقا مهدي
مشتاق ديدار
موفق باشي اخوي ، يجور بنويس كه كسي نتونه بهت گير بده