يک دختر 13 ساله داشت. دستش رو گرفته بود و راه افتاده بود توي بنياد جانبازان.
از اين اتاق به اون اتاق. از التماس به اين رئيس، خواهش از آن رئيس.
چي مي خواست؟
مجوز واردات چاي از خارج؟
مجوز صادرات نفت عراق؟
مجوز ساخت برج فرمانيه؟
مجوز آژنس هواپيمايي؟
مجوز ....؟
نه بابا. اصلا گروه خونش به اين حرفا نمي خورد! که اگه مي خورد، تا آخر جنگ حداقل فرمانده گروهان مي شد! نه اين که يه بسيجي رزمنده ساده باشه!
- چيه عزيزم؟ امرتون رو بفرماييد بنده در خدمتم.
- من ... چيزه آقاي رئيس ...
- چيه؟ خونه مي خواي؟
- خونه؟ نه بابا.
- پس چي؟ ماشين مي خواي؟
- ماشين چيه آقا، من دوچرخه ام بلد نيستم ببرم.
- پس چي؟ حتما زمين مي خواي!
- زمين خدا که همه جا هست! من وام مي خوام.
- وام؟ خب بگو عزيزم. چقدر مي خواي؟
- پنجاه هزار تومان.
- خب کارت جانبازيت رو بده ببينم.
- بفرماييد.
- اي واي. نه ديگه نمي شه. شما درصدتون پايينه، به وام پنجاه تومني نمي رسه!
آره فقط 50 هزار تومان وام مي خواست.
پول توجيبي يکي دو ساعت بچه هاي نانازي که باباشون ... ره!
مجبور بود. گير کرده بود. نداشت. بهش مي گفتند موجي. مي ترسيدند بهش شغل بدن.
خب حق هم دارن. موجيه و خطرناک.
يک عدد موشک کاتيوشا، سي – چهل کيلو مواد منفجره داره. اين موشک حدودا دو متري، اگر بر روي تانک فولادي 60 تني اصابت کنه، اون رو له و ذوب مي کنه. اگر بخوره توي سقف يه خونه چهار طبقه، سقف و زمين و صاحب خونه رو به هم مي دوزه!
عمليات کربلاي 5 در سه راه مرگ شلمچه، حدود 10 قبضه کاتيوشا که هر کدام 40 موشک دارند، يعني 400 موشک 40 کيلويي معادل 000/16 کيلو مواد منفجره، بر روي يک خاکريز 500 متري مي ريختند!
حالا شما حساب کنيد انفجار 400 موشک بر روي اعصاب و روان رزمندگاني که آن جا بودند، چه تاثيري مي گذاشت؟!
مگه مويرگ ها و اعصاب انسان از تانک فولادي محکمتره؟!
وام مي خواست. پنجاه هزار تومان تا چند روزي زندگيش رو سرو سامون بده.