• وبلاگ : با ولايت
  • يادداشت : نکته اي در باب سبد کالا
  • نظرات : 3 خصوصي ، 54 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4      
     
    + داود - قسمت دوم 
    زمان احمدي نژاد راي 90درصدي روستاها به احمدي نژاد ميشد سيب زميني پرستي زمان روحاني راي 100درصدي بعضي از روستاها بهش شد افزايش عقلانيت سياسي!
    زمان احمدي نژاد اگر يک وزير بخاطر اينکه با مرتضوي رابطه داشت استيضاح ميشد نشون دهنده استقلال مجلس بود زمان روحاني گفتن به شما چه که فلاني 88رفيق کي بوده. تخصص را دريابيد!
    افشاگري عليه مدرک تحصيلي مرحوم کردان شد دفاع از حق مردم افشاگري و عليه مدرک رهنورد شد بي اخلاقي سياسي و ناموس گرو گرفتن در ميدان رقابت!
    يعني بيخودتر از اين آدما خودشونناااااا!! خدايا به اميد خودت نه آدماي بي خودت!!!
    البت به قول خودت که توي رنج نامه اي که نوشتي و از اصولگرايان هم ناليدي. واقعا هم همينطوره. کدوم اصولگرا؟ کدوم اصلاح طلب؟ کشک چي و پشم ؟ همه چي به پسته رفسنجان ختم ميشه!! وقتي منافع حزبي و سازماني بر منافع مردم مي چربه و براي در دست داشتن قدرت به هزااااااااااار دوز و کلک و پدرسوخته بازي دست ميزنن و اصولگرا و اصلاح طلب شونه به شونه هم در باغ عاليجناب (همون مجمععععععع) مي شينن و گوش مي کنن که حتي اگر يک روز از دولت احمدي نژاد باقي بمونه اون يک روز نبايد به پايان برسه مگه اينکه دولتش سقوط کنه و وقتي همشووووووووووون به يک اندازه در برابر راي مردم مي ايستن!!!!! بي شرف بودنو ببين!!!
    وقتي در دور دوم انتخابات همه از يک شخص دفاع مي کنن اما مردم به کسي راي ميدن که مورد حمايت اونا نيس و بعد انواع کارشکني ها انجام مي شه ديگه رقابتي نيست که. اصولگرا و اصلاح طلب هر دو دو روي يک سکه اند و هر دو گوش به فرمان يک شخص ! يک ضرب المثل قديمي ايتاليايي (البت با تحريف من) ميگه که: همه راه ها به اکبر ختم مي شود!!!
    ادامه دارد...
    + داود - قسمت اول 
    به نام خدا.سلام آقا مهدي گل. درست ميگي. ولي خب قبول داري که بايد بين بد و بدتر(بخوانيد:شرورترين)...
    و...
    و اينکه بابا ديگه احمدي نژاد هر چي باشه صهيونيست که نيستش که گفتي صهيونيسته.منظورم فقط اون کلمه بود.
    بگذريم...
    خب هميشه ناشناخته بودن يه لذت ديگه اي داره. اينم از لذتي که من مي برم يعني دقيقا مثل رنگي مشکي مي مونم. ناشناخته!
    دور بودن از استرس و ناشناخته موندن مثل لباس هاي رسمي يا ماشين ديپلمات ها!!! قداست مثل پرده خانه کعبه ( البته بلاتشبيه به خود تقصيرکار و خاک‌برسرم.کلا رنگ مشکي رو گفتم) برتري مثل کمربند مشکي ورزشکاران-ابهت و عظمت مثل سنگ خانه کعبه-استتار و پوشيدگي مثل شب،آگاهي و دانايي مثل لباس قضات و وکلا... (جدي نگير.شوخي کردم )

    به نظرت جرزنتر از قول بني اسرائيل کيان؟!
    يعني بعد از قوم بني اسراييل جماعتي جرزن تر از اصلاح طلبا رو زمين نيومدن...
    زمان احمدي نژاد ميگفتن دلار بايد برگرده به 1000تومن الان رييس بانک مرکزيشون ميگه دلار بياد زير 2800تومن به ضرر اقتصاد مملکته!
    زمان احمدي نژاد بين مردم رفتن ميشد کار پوپوليستي بعدا تو مترو فيلم تبليغاتي ساختن عارف و فيس بوک بازي ظريف شد نشانه مردمي بودن!

    همه کامنتم جا نشد. ادامه دارد
    + داود 
    آقاي مهدي حامدي عزيز!
    من اين مطلب رنج نامه اي که نوشته بودي رو توجه نکرده بودم. الان که خوندم مي بينم متاسفانه شما هم بدون تحقيق اومدي تهمت زدي که تفکر صهيونيستي تو دولت احمدي نژاد اومد. بابا دستت درد نکنه!!!!!
    کاش بيشتر تحقيق مي کردي. خودت.
    احمدي نژاد و مشايي اتفاقا خيلي هم ولايي هستن. تو اين دوران تدبير زنبيلي و اميد صفي ملت گفتن خدا پدر و مادر احمدي نژادو بيامرزه.
    دولت احمدي نژاد ولله که صهيونيستي نبود
    اشتباهاتي داشت که خب در اون شکي نيست. آدم جايزالخطاست.
    بابا اين بنده خدا مشاييو حرفاشو هميشه وارونه منعکس کردن.
    داداش به خدا اون دنيا مديون ميشي.
    اين مشايي بنده خدا اصلا نگفته بدون انسان خدا هيچه.
    آخه انحراف چي و پشم چي و کشک چي. باج به استکبارجهاني نمي داد ايران.
    چون روزه زياد ميگيره يعني مرتاض هنديه؟
    چون يارو هنديه اي که به ديدارش اومده بوده ميراث فرهنگي لامذهب بوده پس اينم لامذهبه؟
    بابا اينا همش پــــــــــــآپـــــــوشيه که پسته ي رفسنجان دوخته و دايره ي آدمــــاش از بس داره زياد ميشه که همه ازش مي ترسن.
    اين رو ازت خواهش ميکنم دانلود کني و ببيني.
    http://nabtarineslam.blog.ir/1392/11/13/%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D9%86%D8%B4-%DA%AF%D9%88%D8%B4%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%AA%D9%81%DA%A9%D8%B1-%D9%85%D9%87%D9%86%D8%AF%D8%B3-%D8%A7%D8%B3%D9%81%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D8%B1-%D8%B1%D8%AD%DB%8C%D9%85-%D9%85%D8%B4%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%AD%D8%B6%D8%B1-%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%B9%D9%87-%D9%88%D8%B9%D8%A7%D8%B8-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86-1388

    بخش اول و دوم و سومي که نوشته هم هر سه تاشو دانلود کردم ولي ديدم هر سه بخشش يکيه. يکيشو دانلود کن.

    داداش ببخش روده درازي کردم. يا حق


    پاسخ

    سلام. نفي دولت روحاني به معني تاييد جناب احمدي نژاد نيست. بنظر من احمدي نژاد در آخر دوره ي خود، همان راهي را رفت که هاشمي خواست. براي من فرقي ندارد که چقدر تلاش کردم تا احمدي نژاد راي بياورد. مهم شخص ديگري ست که براي دلخوشي او کار مي کنيم. جريان تحميل به ولايت محکوم است. چه هاشمي، چه احمدي نژاد چه روحاني. راستي برادر من نشناختمتون هنوز!
    + داود يا هر اسم ديگه - قسمت4 
    قسمت آخر

    ندادند. يعني گفتن:
    - درصد جانبازيت پايينه، بهت تعلق نمي گيره!
    التماس کرد، خنديدند!
    خواهش کرد، تمسخر ديد!
    "خب بيشتر مي جنگيدي، يه چندتايي تيرو ترکش مي خوردي، تا امروز درصدت کم نباشه بتوني وام و ماشين و ... بگيري.

    و او فقط حرص خورد، لب گزيد و چشمانش از اشک پر شدند.
    با عصبايت، دهانش را برد دم گوش مسئول مربوطه و گفت:
    "ببين برادر عزيز، من ديگه خسته شدم. شرمنده زنم و اين دختر 13 سالمم. دارم داغون ميشم. به خدا اگه بهم وام ندين، ميرم خودمو مي کشم."
    و آن رئيس دلسوز! فقط خنديد و طوري که همه حاضرين در اتاق بشنوند، با خنده گفت:
    - خودکشي مي کني؟ خب بکن. خودتم بکشي، وام بهت تعلق نمي گيره. خب حداقل همون توي جنگ خودتو مي کشتي که يه چيزي به خونوادت برسه ...
    و همه زدند زير خنده.

    دست دخترش را گرفت و از بنياد خارج شد.
    دخترک 13 ساله را سپرد به کسي و رفت جلوي مجلس، گير دادند که از اين جا رد شو، و شد.
    رفت در ميدان حُرّ. ميدان آزادگي و آزادي!

    رفت بالا، طناب را محکم بست، نگاهي به جماعتي که با تعجب او را مي نگريستند، انداخت، بعضيا مي خنديدند. فکر مي کردند فيلمبرداريه!
    هيچکس جلو نرفت. حتي براي پرسيدن اين که چه خبره!

    آويزان شد. افتاد.
    مردم تعجب کردند.
    قرار بود فيلم باشه! ولي هيچکس نگفت پس فيلمبردار و صدابردار کو؟!

    ساعتي بعد، پيکر بي جان را که پايين کشيدند، تکه کاغذي در مشتش بود. به زور که دستش را باز کردند، ديدند روي کاغذ مچاله شده نوشته:
    "حالا ديگه شرمنده نگاه هاي دختر سيزده سالم نيستم!"
    + داود يا هر اسم ديگه - قسمت3 
    يک دختر 13 ساله داشت. دستش رو گرفته بود و راه افتاده بود توي بنياد جانبازان.
    از اين اتاق به اون اتاق. از التماس به اين رئيس، خواهش از آن رئيس.
    چي مي خواست؟
    مجوز واردات چاي از خارج؟
    مجوز صادرات نفت عراق؟
    مجوز ساخت برج فرمانيه؟
    مجوز آژنس هواپيمايي؟
    مجوز ....؟
    نه بابا. اصلا گروه خونش به اين حرفا نمي خورد! که اگه مي خورد، تا آخر جنگ حداقل فرمانده گروهان مي شد! نه اين که يه بسيجي رزمنده ساده باشه!

    - چيه عزيزم؟ امرتون رو بفرماييد بنده در خدمتم.
    - من ... چيزه آقاي رئيس ...
    - چيه؟ خونه مي خواي؟
    - خونه؟ نه بابا.
    - پس چي؟ ماشين مي خواي؟
    - ماشين چيه آقا، من دوچرخه ام بلد نيستم ببرم.
    - پس چي؟ حتما زمين مي خواي!
    - زمين خدا که همه جا هست! من وام مي خوام.
    - وام؟ خب بگو عزيزم. چقدر مي خواي؟
    - پنجاه هزار تومان.
    - خب کارت جانبازيت رو بده ببينم.
    - بفرماييد.
    - اي واي. نه ديگه نمي شه. شما درصدتون پايينه، به وام پنجاه تومني نمي رسه!

    آره فقط 50 هزار تومان وام مي خواست.
    پول توجيبي يکي دو ساعت بچه هاي نانازي که باباشون ... ره!
    مجبور بود. گير کرده بود. نداشت. بهش مي گفتند موجي. مي ترسيدند بهش شغل بدن.
    خب حق هم دارن. موجيه و خطرناک.

    يک عدد موشک کاتيوشا، سي – چهل کيلو مواد منفجره داره. اين موشک حدودا دو متري، اگر بر روي تانک فولادي 60 تني اصابت کنه، اون رو له و ذوب مي کنه. اگر بخوره توي سقف يه خونه چهار طبقه، سقف و زمين و صاحب خونه رو به هم مي دوزه!

    عمليات کربلاي 5 در سه راه مرگ شلمچه، حدود 10 قبضه کاتيوشا که هر کدام 40 موشک دارند، يعني 400 موشک 40 کيلويي معادل 000/16 کيلو مواد منفجره، بر روي يک خاکريز 500 متري مي ريختند!
    حالا شما حساب کنيد انفجار 400 موشک بر روي اعصاب و روان رزمندگاني که آن جا بودند، چه تاثيري مي گذاشت؟!
    مگه مويرگ ها و اعصاب انسان از تانک فولادي محکمتره؟!

    وام مي خواست. پنجاه هزار تومان تا چند روزي زندگيش رو سرو سامون بده.




    + داود يا هر اسم ديگه - قسمت2 
    همه آناني که در جشنواره هاي شب، روز و ماهانه و هفتگي سينما، تلويزيون، دوستانه و خانوادگي، تجليل، تحميل و زرباران مي شوند، بخوانند تا سکه هايشان حلالشان شود!

    فقط خواهش مي کنم و التماس دارم، جانبازان و خانواده هايشان نخوانند.
    مخصوصا اونايي که دختر دارند.
    خواهش کردم نخونيد ديگه!

    آن که هم فهميد، هم نفهميد!
    از نوشتن اين خاطره تلخ و سخت، هيچ منظور سياسي در ميان نيست!
    نه کوبيدن چپ، و نه تبرئه راست!
    اصلا نه اينها به "قهرمان" خاطره ربط دارند، و نه او به آنها!

    خبري بود که نام و تفصيل آن، سال 76 در نشريه شلمچه منتشر شد.
    از آن سال تا اين لحظه، همچون بغضي سخت، چون گاز خردل، گلويم را مي سوزاند و آتشم مي زد.
    دارم مي ترکم. اشک دارد خفه ام مي کند. کشنده تر از گاز سيانور!
    اين را فقط و فقط نوشتم، که خودم را سبک کنم و بس!

    تلخي اش، گواراي وجود مسئولين امر که ساعتي قبل از اتفاق، او را ديدند و خنديدند و تمسخر کردند!

    براي آن جانباز مظلومي که شايد فقط من او را شهيد بخوانم و بس!
    نمي دونم کجا، ولي توي جنگ مجروح شده بود. زخم سخت برداشته بود. اون قدر که مسئولين تهران نشين بنياد جانبازان، او را هم لايق يدک کشيدن عنوان جانبازي دانسته بودند!
    حالا عقربه ترازوي ديجيتالي شان خيلي بالا نرفته و درصد جانبازي او را پايين تعيين کرده بود، تقصير من نيست!
    بايد از آن پرسيد که جانبازي را کيلويي تعيين مي کند!

    اين که مثلا او کجا و چه کرده، چه حماسه اي آفريده و چقدر دشمن را به خاک مذلت نشانده، اصلا مهم نيست! مهم اين است که ترازو تشخيص مي دهد درصد او بيش از اين نيست!
    همين بود که يکي از همينها، دستش از آرنج قطع شده بود، بايد مجدد مي رفت درصد بزند و رفت.
    با تعجب به دست قطع شده اش مي نگريست و تلخ مي گفت:
    ده درصد از جانبازي من کم کردن، مي خوام ببينم دستم چند درصد رشد کرده؟ اگه اين جوري باشه به اميد خدا تا چند وقت ديگه دستم کاملا درمياد و ديگه جانباز محسوب نميشم!

    اونم همين مشکل هارو داشت.
    درصد جانبازي.
    جانبازي و فداکاريش کم نبود، درصدي که شهري ها و دنيايي ها براش تعيين مي کردند، کم بود.

    ادامه دارد...
    + داود يا هر اسم ديگه - قسمت1 
    سلام آقاي مهدي حامدي عزيز. گفتم اين دفعه با اسم خودم کامنت بذارم. لطفا اين کامنت رو تاييد کن. ممنون.

    آن که هم فهميد، هم نفهميد!
    حميد داوود آبادي در فيسبوک نوشت:

    http://www.jahadi.ir/images/stories/titr-1/pr/009_davood-abadi/%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D8%AF%D8%A7%D9%88%D9%88%D8%AF-%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%DB%B1.jpg

    اين خاطره تلخ، سياه و سخت را مي نويسم که فقط:
    پيشکسوتان جنگ که رفتند با آقاي هاشمي رفسنجاني بيعت کردند تا ... ، بخوانند.
    همه روساي قديم و جديد بنياد شهيد و جانبازان: مهدي کروبي، ميرحسين موسوي، محسن رفيقدوست، محمد فروزنده، نصرت الله کاشاني، حسين دهقان، مسعود زريبافان و آقاي سيدمحمدعلي شهيدي بخوانند.
    جانباز اصلاحات سعيد حجاريان که رنگ جنگ و جبهه نديده! از عالي ترين امکانات يک جانباز بهره مند است، بخواند.
    فائزه خانم و آقامهدي هاشمي قبل از سفر زيارتي لندن بخوانند.
    آقازاده هايي که به لطف خدمات ارزنده پاپاشون، عازم ديار فرنگ شدند و سکنا گزيدند، بخوانند.
    بابک زنجاني ميلياردر افسانه اي و همه مختلسين و بدهکاران کلان بيت المال بخوانند.
    محمودرضا خاوري مديرعامل بانک ملي ايران، همراه با همه دوستانش در اختلاس 3000 ميلياردي بخوانند.
    همه زحمتکشان و وطن نپرستان سياست و کياست، با تابعيت دوگانه انگليس و کانادا، بخوانند.
    همه دوستان و عزيزاني که با رياست بر سازمانها و بنيادهاي مختلف و متنوع، دغدغه فرهنگ دارند، و بودجه هاي ... ميلياردي خرج سلايق فرهنگي، شخصي ونفساني خويش مي کنند و نام ... بر آن مي نهند، بخوانند.

    ادامه دارد...
     <      1   2   3   4