• وبلاگ : با ولايت
  • يادداشت : مشائي چي ها...
  • نظرات : 4 خصوصي ، 51 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    کرکسي از رنگ خود بيزار شد

    خسته از رنگ پر و منقار شد

    هيچ کس از خوي او دلخوش نبود

    سالها با هيچکس سرخوش نبود

    در همان اقصي يکي طوطي شاد

    زندگي مي کرد با روئي گشاد

    دوستاني داشت هريک شوخ و شنگ

    واله ي آن روي و اين رنگ قشنگ

    کرکس او را ديد و گفتا چيز و چيز

    پس چرا من نيستم ناز و عزيز
    دور من خالي است، تنهايي بس است

    حال عصر اقتدار کرکس است

    مي شوم زين پس گياه و آشخور

    تا نخوانندم به نام لاشخور

    بهر بيرون رفتن از اين وضع زار

    چاره مي جويم ز جغد شاخدار ......

    جغد گفتا : اي کريه زشت روي

    ناز طوطي را ز رنگ او بجوي

    عزت طوطي به رنگ سبز اوست

    گر شود پرهاي تو چون او نکوست

    بهر عزت، مدتي نيرنگ کن

    هم خودت هم ديگران را رنگ کن

    رفت کرکس رنگ خود را سبز کرد

    پاي رنگي کرد و پرها سبز کرد

    خويش را در جمع مردم جا نمود

    دوستاني نيز دست و پا نمود....

    کودکي با گونه هاي سرخ و ناز

    رفت روزي از بر اين حقه باز

    ديد کرکس را گمانش طوطي است

    چونکه هم رنگ و نشانش طوطي است

    چشم کرکس چون بدان صورت فتاد

    اختيار خويش را از کف نهاد

    گونه ي طفل حزين را چنگ زد

    چنگ را با خون سرخش رنگ زد

    گرچه کرکس سبز شد،طوطي نشد

    ناکس بي آبرو .... لوطي نشد.



    حنظله



    يا علي و التماس دعا[گل]