آقاي دوست داشتني
دانه هاي برنج را که دانه دانه از روي پارچه ي سفيد جمع مي کند دانه هاي جمع شده را که مي ريزد کنار غذاي هنوز خورده نشده تازه مي فهمم کشيده شدن امتداد آن پارچه سفيد از روي ميز تا روي پاهايش، براي تميز ماندن عبايش نيست؛ براي تميز ماندن برنج هاست که از قاشق که مي افتند، از خوردن نيفتند…
با يک دست و آن هم با دست چپ، غذا خوردن سخت است؛ گاهي برنج ها مي ريزد ديگر…