ما که از خیل شهادت پیشه ایم
با تمام لاله ها هم ریشه ایم
روزگاری نام ما رزمنده بود
آسمان از روی ما شرمنده بود
ایستگاه ما سه راه مرگ بود
گر نمردیم این گناه مرگ بود
شانه ی ما میزبان زخم بود
روی پیشانی نشان زخم بود
سوختن کاری اگرچه ساده است
لاله می داند که فوق العاده است
باز دور افتاده ام از جبهه ها
پیکری هستم ز روح خود جدا
روزگارم توام بی میلی است
دوری ام از جبه ها تحمیلی است
آسمان جبهه رنگی دیگر است
با بسیجی ها از این جا بهتر است
جبهه ها را با بسیجی خویشی است
شهر جای عافیت اندیشی است
شهر ما را بی خود از خود می کند
رنگ های تازه را مد می کند
با وجود رنگ های نانجیب
رنگ خاکی بسیجی شد غریب
در خیابان ، مد تعارف می کنند
خلط را در چفیه ها تف می کنند
در خیابان هیپی و رپ می روند
گاه اصحاب یمین ، چپ می روند
در خیابان دل مکدر می شود
دیده در جبهه منور می شود
مردمان میل تجمل کرده اند
عده ای در مزبله گل کرده اند
از خدا روحی بسیجی کن طلب
شور و سوزی چون دوعیجی کن طلب
خویشتن را با خدا کن روبرو
خویش را در جبهه ها کن جستجو
گفتگویی با تو دارم یک کلام :
باش تا آخر بسیجی والسلام .
بای ذنب قتلت ؟!