سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طنزهایی جالب از شمس تبریزی ! - با ولایت
از آنچه به کارت می آید بپرس و آنچه را به کارت نمی آید واگذار . [امام علی علیه السلام]

حکایت اول :
جهودی و ترسایی و مسلمانی رفیق بودند. در راه حلوایی یافتند. گفتند:
- بی‌گاه است. فردا بخوریم. و این اندک است. آن کس خورد که خواب نیکوتر دیده باشد.
غرض آن بود که مسلمان را حلوا ندهند. مسلمان نیمه‌شب برخاست و جمله حلوا را بخورد.
بامداد عیسوی گفت: دیشب عیسی فرود آمد و مرا بر کشید به آسمان!
جهود گفت: موسی مرا در تمام بهشت برد!
مسلمان گفت: محمد آمد و مرا گفت ای بیچاره! یکی را عیسی برد به آسمان چهارم و آن دگر را موسی به بهشت برد. تو محروم بیچاره برخیز و این حلوا را بخور!
آنگه من برخاستم و حلوا را خوردم.
گفتند: والله خواب آن بود که تو دیدی! آن ما همه خیال بود و باطل!

حکایت دوم :
وزیر گفت: هزار دینار بستان، و این حرکت که شنیدی باز مگوی!
هزار دینار بستد و گفت: ای مردم. بدانید این باد که وزیر رها کرد، من رها کردم!



 
نویسنده: مهدی حامدی |  یکشنبه 86 اسفند 5  ساعت 5:36 عصر 

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
شکست اخلاق
و علی البرجام السلام!
نشان وابستگی..
جریان انحرافی
اهداف پنهان
تحریم صداقت..
صندوق ها شفاف اند؛ عینک مان را تمیز کنیم!
تحریم جدید..
شیطان بزرگ
اظهارات سخیف نجفقلی حبیبی درباره ی عاشورا
آقای هاشمی برایتان نگرانم..
سخنی از سر دلسوزی با جریان شیرازی ها
نکته ای در باب سبد کالا
رابطه با روسیه..
نکته ای در باب تسخیر لانه ی جاسوسی
[همه عناوین(166)]